زینب (س) خلیفه مونث ، زنی در امتداد شهادت

سلام
به نور مهربانى
به نور عطوفت
شکوه ایثار
سلام اى تموج سرشار از رشادت
سلام اى صرات هدایت
اى تکبیر بلند توحید
به کدام طواف مىروى
و قامتت خم شدهى کدامین رکوع روحانى است
اى بلنداى سرو
اى سرو سر بلند
عظمت حضور کربلا را به عرش مىبرند
و مژگانت تسبیح به دست دانههاى اشک است
سلام اى که هستى از نامت بزرگى مىگیرد

و جهان در شکوه حضورت به فروتنى رود جارى مىشود
سلام
اى حریف سرسخت طوفانها
اى سفر کرده به قله گاه قداست
اى روح سبز سرازیر در سراشیبى زمان
اى بانوى سجده و سجاده، زیباترین حالت انسانى
سلام
اى که در نگاهت هروله نیایش
به تکرار وحى مىانجامد
سلام اى تعالى بخش منزلت زن
سلام
اى که نسیم کودکانه
در کوچههاى گیسویت به سر مىبرد
و نور خانهاش از پرتو تو روشن مىشود
سلام
اى صراط مهربانى
اى نگاه آشنا
اى صمیمىترین بغض اولیا الله
سلام
اى نجابت محض
اى عظمت محجوب
اى شکوه تسلیم و یکتا پرستى
سلام
به مناجات
به سپیده دم نیایش
سلام بر زینب کبرى
دردا به فراقهایى اینچنین تابناک
دردا از هجران ستاره اینچنین تابنده
حسرتا به حسرت از دست دادنش
بانوى ایثار و حماسه
به تو چشم دوختهام به سیماى حضور تو
به آینه ادراک قداستها
نور را به مهمانى چشمانت مىفرستم
و دنبالهى هالى را تموج اشک بر مژگانت مىبینم
جهان به عطوفت حضورت
به فراموشى مىرود
دنیا اسیر زنجیر عادت مىشود
بى تو
دلبستگى معناى تکرار بیهودگى است
آزادى
پرندهاى بود که در دستهایت جوانه مىزد
مىایستم

روبروى خیالت مىایستم
رکوع مىکنم
به آسمانى که در مقابل ایستاده است
سر فرود مىآورم
به سجدهاى که بر خاک پایت جریان مىگیرد
به نماز مىایستم
حیرت حضورت را
به نماز مىایستم
صراط الذین اندیشهات را
بانوى مهربانى
معرفت در آینه چشمانت موج مىزند
و صدایت زنگار از قلب کدورت مىزداید
هرگاه که تو را مىخوانم
به عنایت آرامشى مىرسم
جهان کوچک است در برابر بزرگىات
تشهد اقامهاىست که گواه یگانگى توست
بانوى عاطفه
زبان تسبیح تو را عاجز است
حضورت لطف بىپایان خداوند است
و رحلت آسمانىات
داغ عظیم بر جگر لالههاى صحرا
مهرت جریان دارد
در رگ رگ هستى
صدایت غبار از تن کوه مىتکاند
ترنم بال فرشتگان در حنجرهات لانه دارد
نور از چشمان تو جریان مىگیرد
پنجرهها دهان گشودهاند به حیرت دیدارت
دست در دست بهار آمدى
و خزان رفتنت
زمستانى ابدى است
حضورت پلى از بىکسىهاست به آشنایى
زیستن دائرة المعارف مکاشفه بود
شرح شهامتهاى تو را قلم تاب نمىآورد
تو در متن حماسه زیستى
و در بلنداى حماسه به سفر رفتى
شهادت مىدهم
که ظنین کلامت
بر کوههاى سنگى مىکوبید
و عظمت حضورت
دیوارهاى سخت را به لرزه مىافکند

آواز تو را سرداد
و عاشقى تو را زمزمه کرد
تو رفتن را که به نماز ایستادى
عشق در حمد تو مىایستاد
بانوى عشق
اى معراج اخلاص
نیایشهامان را به نام شریف تو متبرک مىکنیم
تا نیازهامان به ناز دلبرانه پروردگار گره بخورد
باشد که واسطهى اجابت باشى
و لطف احسانت ما را به پذیرایى معبود برساند
رفتنت داغ بزرگى است
نبودنت: بودن را به مخاطره مىاندازد
این تاریکى مهاجم از کدام سمت مىآید
این بوى سوخته از کدامین دیار مىآید
این گیسوان شعلهور
این زمان آتشناک
این حریقِ دقایق
طعم خشم در دهان زمین
انقلابِ لحظهها
هیاهوى ذرات
بانو
تو رفتهاى
و تنهامان به نیزهاى مىماند
سرمان بر آن سنگینى مىکند
چقدر سخت است بى تو زمینى را به سر بردن
بادها را که مرور مىکنیم
گیسوان آشفتهات را شرح مىدهند
چشمهایت را که جارى مىشویم
عمق گریه هایت را در مىیابیم
صاعقه را که در کمند مىآوریم
از نهیب فریادت سخن مىگوید
حرارتِ دشتها
شرح داغت را به تفسیراند
زمان بر سر مىزند
زمین گیجوار مىچرخد
ناگوارترین اتفاق تاریخ هجرت ناگهان توست
اندوه رفتنت سنگینتر از بار امانت است
که آن را تاب آوردیم
و این را یاراى تحمّلمان نیست
تو امتداد هفتاد و دو پرنده شهید بودى
تو امتداد شاخهى امامت بودى
خلیفهى مونث
گامهایت که بر جادهها فرو مىریخت
جارىتر از برف و باران بود
گیاه پس از عبورت از زمینى قد مىکشد
و عطر حضورت شامهى پروانهها را معطر مىساخت
آهنگ کلامت تلنگرى مهیب بر تن کوه بود
و چشمهاى خواب آلودهى تقدیر
در طنین آوازه
به بیدارى بشارت بود
اى مسافر جادهى اسارت و تبعید

اى شهید زنده و حاضر در انقلاب کوفه
اى سایه خورشید
اى خورشید بىسایه
حجت قبول
حجت مدافعه از سالار انسانها
حجّ دفاع از کاروان آفتاب
قبول بود زحمتهایت
تو دسترنج یک عمر بزرگوارىهاى على هستى
تو هرگز نمىمیرى و نمردهاى
از آسمانى به آسمان دیگر مىشوى
زندگى از تو قاطعیت مىگیرد
و زن در کلام زیباى تو ترجمه مىشود
حقیقتى تلخ است
که جهان بى تو تاوَلى است بر پوستهى ایجاد
حقیقتى تلخ است که آفتاب بى تو، زمهریرى است منجد
بالهایت را به آسمان گره زدى
و ما در خاکستر و آتش، منطقِ هجران را سوختیم
تو مىروى
و بر پیشانى تاریخ
داغ فراقت نقش مىبندد
کلمات غزل مىشوند
و روح در کلمه جارى مىشود
ما زندهایم به از تو گفتن
زندهایم به این مرثیه خوانى
بدرود
بانوى بزرگ ایثار
بدرود
اى روح تکامل زن
بدرود اى زینب کبرى
شایا تجلی

Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ